شناسهٔ خبر: 64055 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ضعف تالیفات علوم انسانی در گفت‌وگو با علی اکبر علیخانی(بخش دوم): ادبیات و فلسفه ما ظرفیت نظریه‌پردازی دارد اما در دنیا حضور نداریم!/سیطره سطحی‌گرایی ارزش بر نشر

وقتی سطحی گرایی ارزش، و روزمرّگی قاعده، و دنبال درآمد دویدن دغدغه مراکز علمی می‌شود، طبیعی است که دانشگاه‌ها و تولید آثار علوم انسانی و اجتماعی هم تحت تأثیر قرار می‌گیرند و پیامدهای آن در نشر هم پدیدار خواهد شد.

ادبیات و فلسفه ما ظرفیت نظریه‌پردازی دارد اما در دنیا حضور نداریم!/سیطره سطحی‌گرایی ارزش بر نشر

فرهنگ امروز/ پردیس سیاسی: در قسمت نخست گفتوگوی ضعف تالیفات علوم انسانی با «علی اکبر علیخانی» استاد دانشگاه تهران به وضعیت نابه‌سامان  پژوهش در کشور و تنگناهای آن اشاره شد. علیخانی در بخش نخست این گفت‌وگو با تاکید بر جدایی و شکاف میان علوم انسانی و اجتماعی از سیاست عملی، عدم استقلال پژوهش‌های علوم انسانی و برخوردهای سلیقه‌ای و ایدئولوژیک با آن‌ها را یکی از مشکلات جدی این عرصه دانست. او در ادامه این گفت‌وگو با نگاه انتقادی و درونی به علوم انسانی و اجتماعی به راه‌حل‌های ممکن در این زمینه می‌پردازد.
 
اقدام اولیه و شروع کاری برای حل مشکل جدایی علوم انسانی و اجتماعی از حوزه سیاستگذاری و اجرا از کجا باید باشد؟
به نظر می‌رسد متخصصان و صاحبنظران علوم انسانی و اجتماعی کشور به اقتضای شغل و رشته و تخصص از یک سو، و به اقتضای تعهد و مسئولیت اجتماعی و اخلاق حرفه‌ای از سوی دیگر، آماده همکاری هستند، این دولت و حاکمان و دستگاه های اجرایی هستند که باید اراده کنند و در پنج قالب قانونمند، ساختارمند، نظارتمند، نتیجه مند، و بازخواست مند، دانشمندان و متخصصان علوم انسانی و اجتماعی را در نظام تصمیم گیری و اجرا مشارکت دهند. پیامبر اکرم(ص) به طور مکرر فرموده‌اند که حاکمان و سیاستمداران باید به نزد دانشمندان و متخصصان و علما بروند و از آن‌ها راهکار بخواهند و نه بر عکس. پژوهشگران و متفکران و مراکز پژوهشی و دانشگاهی نیازی به مدیران اجرایی و نظام سیاسی ندارند و در اصل این نظام سیاسی است که به دانشمندان و متخصصان نیاز دارد و برای اداره بهتر خود باید از آن‌ها کمک بخواهد. همچنین امام علی(ع) معتقدند که حاکمان و سیاستمداران و سیاستگذاران باید با دانشمندان و متفکران نشست و برخاست کنند و نظرات آن‌ها را بخواهند و حتی اگر نظرات دانشمندان برخلاف سیاستگذاران باشد باید به آن گردن بنهند و تحمل کنند. متخصصان و متفکران به تبع دانش و تخصصی که دارند از جایگاه بالایی برخوردارند. یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ(مجادله: 11). اما در ایران بر عکس است، مدیران و تصمیم‌گیران همان برخوردی را که با کارمندان و کارکنان زیر دست خود دارند را می‌خواهند با متفکران علوم انسانی و اجتماعی داشته باشند و انتظار دارند که متخصصان در خدمت آن‌ها باشند و اظهار ارادت و اطاعت کنند. در حالی که این انتظار و رفتار، هم برخلاف ذات علوم انسانی و اجتماعی است و هم اینکه دانشمندان و متخصصان، فارغ از زمان و مکان و افراد، معمولا چنین شرایطی را نمی‌پذیرند. در دنیای امروز هم این متخصصان و دانشمندان هستند که برای حاکمان خط مشی تعیین می‌کنند و راه درست را نشان می‌دهند، و این حاکمان و سیاستمداران هستند دست نیاز به سمت مراکز علمی پژوهشی دراز می‌کنند. یک دلیلِ پیوند نخوردن متفکران و سیاستمداران این است که علوم انسانی و اجتماعی و پژوهشگران این حوزه 50 سال و صد سال آینده یک کشور را می‌بینند اما در کشورهایی که نهادسازی و نظام سازیِ عمیقی صورت نگرفته، یک حزب و جناح سیاسی و رئیس جمهور و وزیر بیشتر از 8 سال را نمی‌تواند ببیند، چرا که این خاصیت احزاب سیاسی است که نمی‌توانند به عمق بروند و این وظیفه به عهده محققان و دانشگاهیان گذاشته شده است.

البته در این میان انتقاداتی هم که به خود اصحاب علوم انسانی و دانشگاه وارد می‌شود مانند غلبه کمی گرایی و تمرکز بر نوشتن مقاله و هر اثری برای ارتقا پیدا کردن در سیستم آموزشی.
انتقادات زیادی بر خود اصحاب و جامعه علوم انسانی و اجتماعیِ کشور وارد است و یکی همین است که شما فرمودید. به قول سعدی: تو گمان نیک بردی که من این گناه دارم. ولی فعلا مشکل اصلی اینها نیست، مشکلی که سبب رکود نسبی و کم نشاطی علوم انسانی و اجتماعی شده عمدتا از بیرون است. اگر آن مشکلات تخفیف پیدا کند پرداختن به مسأله های درونی این علوم در اولویت قرار می‌گیرد. درباره غلبه کمّی گرایی که فرمودید، این هم مشکلی است که از خارج از حوزه علوم انسانی و اجتماعی بر این حوزه تحمیل شده است. غلبه کمّی گرایی به عنوان مهمترین آفت، توسط سیاستگذاران و قانونگذاران ایجاد شده و اینها عمدتا غیر متخصصان علوم انسانی و اجتماعی بوده اند. در وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، همیشه سیاستگذاری و تعیین خط مشی و مدیریت دانش، توسط متخصصان علوم فنی مهندسی، علوم پایه، و علوم پزشکی صورت گرفته است. هیچوقت متخصصان علوم انسانی و اجتماعی نقش تعیین کننده و معنا دار نداشته‌اند. در شورای عالی انقلاب فرهنگی و کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس هم وضع کمابیش به همین صورت بوده است و مؤلفه‌های دیگری هم دخیل بوده‌اند که مهمترین آن سیاست زدگی است. این دو عامل مهم یعنی تصمیم گیری متخصصان غیر علوم انسانی و اجتماعی برای این علوم و سیاست زدگی، سیاستگذاری و قانون گذاری در باره این علوم را عوام گرایانه کرده و آسیب‌های بسیاری به این علوم زده که یکی از آنها کمّی گرایی در دو عرصه است که علوم انسانی و اجتماعی را تا حدی از رسالت اصلیِ آن منحرف کرده و ضررهای جبران ناپذیری وارد کرده که تا دهه های متمادی باقی خواهد ماند، این دو عرصه عبارتند از: نخست کمّی گراییِ آموزشی: که گسترش آموزش عالی و تأسیس انواع و اقسام دانشگاه‌ها در شهرهای بزرگ وکوچک بدون داشتن زیرساخت ها و شرایط لازم را شامل می‌شود. کمّی گراییِ آموزشی و گسترش آموزش عالی، دو پیامد مهم در پی داشته است، پیامد اول ظهور و وجود صدها هزار بلکه چند میلیون افراد دارای مدرک، که توانایی درک و حل مسأله و کارایی در حد مدرک خود را ندارند ولی مدعی هستند و از جامعه و دولت انتظار دارند و موجب نارضایتی آنها و خانواده هایشان نیز شده است. پیامد دوم رواج پایان نامه فروشی و مقاله فروشی و کارچاق کنی چاپ مقالات است، که اقداماتی بسیار غیر اخلاقی و سخیف به شمار می روند و جامعه علمی ایران را بی اخلاق و حیثیت ایران را در کل دنیا خدشه دار کرده است. اوج کمّی گراییِ آموزشی در دهه هفتاد در دوره لیسانس بود، در دهه 80 به فوق لیسانس و در دهه 90 به دوره دکترا رسید و هم اکنون در دوره دکترا در اوج است و آثار زیانبار  این کمّی گرایی در مقطع دکترا برای آینده کشور بسیار مخرب و زیانبار خواهد بود.

دوم کمّی گرایی پژوهشی: کمّی گرایی پژوهشی توجه به تعداد مقاله‌ها و کتاب در سیستم ارتقای دانشگاه‌ها بدون توجه به مسأله محوری و هدفمندی را شامل می‌شود. بسیاری از مقالات و کتاب‌ها برای گرفتن پایه و ارتقا نوشته می‌شوند و نه برای حل مسأله‌های کشور. ضمن اینکه آن دسته هم که برای حل مسأله‌ها و مشکلات نوشته می‌شوند از سوی سازمان‌ها و دستگاه‌های اجرایی استقبال نمی‌شوند و تقاضایی وجود ندارد. با در نظر گرفتن تمام شرایط، می‌توان گفت همین کمّی گرایی تا حدی به ظهور نشریات علمی و انتشار مقالات منجر شده و کتاب‌هایی نوشته شده که آثار خوبی هم در میانشان است، بنابر این تا زمانی که سازوکار دیگری برای جایگزینی ایجاد نشود این رویکرد کمی در نگارش مقاله و کتاب را ناچارا و از روی اضطرار باید حفظ کرد ولی حتما باید به سوی کیفی تر و هدفمند تر کردن آن حرکت کرد. منتقدان به این رویکرد کمّی در شرایط فعلی حرفشان درست است اما برداشتن این فرآیند نیز نه تنها مشکلی را حل نمی‌کند، بلکه بدتر هم می‌شود و همین آثار نیم بند هم تولید نخواهد شد و پویایی حداقلیِ موجود هم کمتر می‌شود. آفت و مشکل دیگر در همین زمینه، الزام استادان به چاپ مقاله در مجلات نمایه شده در «وب آو ساینس» است که دانشگاه تهران و احتمالا برخی دانشگاه‌های دیگر آن را شرط لازم و قانونی برای ارتقا گذاشته‌اند. به نظر من هم حضور بین‌المللی و هم رقابت بین‌المللی برای استادان علوم انسانی و اجتماعی ما ضرورت تامّ دارد. برای ادامه حیات و پویایی علوم انسانی و اجتماعی در ایران، ما باید به سمت بین‌المللی کردن آموزش عالی ایران در هر دو حوزه آموزش و پژوهش به پیش برویم. اما این حضور علمی و بین‌المللی در قالب یک برنامه نظام مند و بلندمدت شدنی است نه با تصمیمات سطحی و تک بعدی و مقطعی، که هم موجب سرگردانی می‌شود و هم زحمت و دردسر برای استادان در پی دارد. همین موضوع انتشار مقاله در مجلات خاصی که دانشگاه تهران در نظر دارد، یک ضرر و آسیب برای استادان، و یک ضرر و آسیب برای خود علوم انسانی و اجتماعی در پی داشته است. آسیب و ضرر برای استادان واعضای هیأت علمی این است که به دلایل متعدد از جمله فضای سیاسی و بین‌المللی نمی‌توانند مقالات خوب خود را در مجلات خارجی چاپ کنند. تقریبا از سال 88 به بعد فضای ضد ایرانی در دنیا اوج گرفت و به سبب تبلیغات یک طرفه رسانه‌های خارجی و برخی رفتارهای داخل که مکمل و مؤید آن تبلیغاتِ ناصواب بود، جایگاه و شأن ایران در دنیا به شدت تنزل کرد. این فضای بدبینی و ضد ایرانی به  مجامع علمی هم رسیده و اغلب مجلات مورد تأیید دانشگاه تهران، مقالات علوم انسانی و اجتماعی ما را از ایران به سختی می‌پذیرند و گاهی با تحقیر و رفتارهای توهین آمیز همراه است. اما آسیب و ضرری که الزام چاپ مقالات در برخی مجلات خاص برای خودِ علوم انسانی و اجتماعی کشور در پی دارد این است که ما عمدتا مجبور می‌شویم در جهت اهداف آنها بنویسیم و خلاءهای علمی آنها را پر کنیم و نیازهای علمی آنها را برآورده سازیم. هر فصلنامه چارچوب و اهدافی دارد و برای برآوردن یک نیاز نظری یا کاربردی تأسیس شده است. استادان ما مجبورند ماه‌ها برای نوشتن مقاله‌ای وقت بگذارند که مسأله جامعه دیگری است و این امر هدفمندی و مسأله محوریِ علوم انسانی و اجتماعی را در داخل کاهش می‌دهد. این تصمیم را نیز متخصصان غیر علوم انسانی و اجتماعی برای علوم انسانی و اجتماعی گرفته‌اند.

برای کاهش کمّی‌گرایی در علوم انسانی و اجتماعی و افزایش پویایی کیفی و درونیِ آن چه راه‌هایی وجود دارد؟
در حال حاضر اولا سیاستگذاری‌ها و تصمیم گیری ها برای علوم  انسانی و اجتماعی کشور بر مدار سابق و همچنان به سمت کمّی گرایی است و همچنان رویکرد غیر متخصصانه و سیاست زده بر سیاستگذاری و تصمیم گیری برای این علوم حاکم است. ثانیا به دلیل کمبود شدید بودجه، حوزه علوم انسانی و اجتماعی به لحاظ سیستماتیک پویایی چندانی ندارد و فعالیت‌ها عمدتا فردی است که آن هم بُرد محدودی دارد. اساسا سرمایه گذاریِ معناداری روی علوم انسانی و اجتماعی انجام نمی‌شود. ثالثا اغلب بخش های جامعه و اجزای دولت به سمت سطحی‌گرایی، شعارزدگی، ظاهرگرایی، روزمرگی، مقطع نگری و مواردی از این قبیل به پیش می‌روند و هر روز تشدید می‌شود و این امر ریشه در «عوام گرایی ساختارمند» دارد. در چنین شرایطی ما چگونه انتظار داریم کمّی گرایی در نظام آموزش عالی و علوم انسانی و اجتماعی کشور کاهش یابد و به سمت کیفیت و پویایی برود؟ طبیعی است که جامعه علوم انسانی و اجتماعی کشور هم تابعی از کل جامعه است، وقتی سطحی گرایی ارزش، و روزمرّگی قاعده، و دنبال درآمد دویدن دغدغه مراکز علمی می شود، طبیعی است که دانشگاه‌ها و تولید آثار علوم انسانی و اجتماعی هم تحت تأثیر قرار می‌گیرند و پیامدهای آن در نشر هم پدیدار خواهد شد. این روند به شدت علوم انسانی اجتماعی را تنزل داده، گاهی از محتوا تهی کرده، و به کارآیی و فلسفه وجودی آن آسیب زده است. همچنین آن را دچار ظاهر گرایی و روزمرگی کرده و از اهداف بلند مدت و استراتژیک باز داشته است. 

اگر بخواهیم علوم انسانی و اجتماعی و آثار منتشره این حوزه را به سمت کیفی گرایی ببریم باید در درجه اول آفات و موانع و علل آسیب زا را کاهش بدهیم که به برخی از آنها اشاره کردم، و در مرحله بعد زمینه‌ها، لوازم و الزامات آن را از راه‌های مختلف فراهم کنیم. این راه‌ها متعددند که فرصت پرداختن نیست و من فقط به چند مورد اشاره می‌کنم. نخست این که علوم انسانی و اجتماعی نیز مانند همه پدیده‌های دیگر در عرصه رقابت رشد می‌کند. در علوم انسانی و اجتماعی باید همه تفکرات و نگرش‌ها حضور داشته باشند و رقابت کنند تا در فرایند رقابت، هم افزایی صورت گیرد و یکدیگر را رشد دهند و تقویت کنند. بنابراین یک بخش از رشد و تقویت علوم انسانی منوط به آزاد بودن اظهار نظر و نظریه پردازی و تفکر است. این رقابت و پنجه در افکندن با رقیب و درگیری نظریه ‌های مختلف با هم، همه نظریه‌های علوم انسانی و اجتماعی را تقویت می‌کند و موجب شور و نشاط می‌شود. در جامعه علمیِ خمود و بی نشاط و بی انگیزه، رشد و پیشرفتی حتی برای نظریه‌های موافق حاکمیت وجود ندارد. دولت باید از نظریه‌های علوم انسانی و اجتماعیِ مخالف خود دست کم به خاطر حفظ و تقویت تفکر موافق خود حمایت کند. در حال حاضر نه تنها از اندیشه‌های علمیِ مخالف حمایت نمی‌شود بلکه حتی نظریه‌پردازی‌ها و تولید دانش و اندیشه موافق دولت و حکومت هم حمایت نمی‌شوند و در وضعیت نامناسبتی از امکانات و بودجه هستند. راه دوم اینکه سازمان‌ها، و نهادهای عمومی و دولتی، گروه‌ها و جناح های سیاسی  و تمامی اشخاص حقیقی و حقوقی و رسمی و غیر رسمیِ خارج از جامعه علمیِ علوم انسانی و اجتماعی، در این حوزه دخالت و ورود نکنند تا این علوم راه خود را بیابند و برنامه ها و طرح های درازمدت برای خود طراحی و پیگیری کنند. سوم اختصاص بودجه درخور و فضا و امکانات متناسب با شأن دانش و دانشمندان است. راه چهارم و مهم وارد شدن در رقابت بین المللی است، ایران کشوری با پیشیبنه علمی و فرهنگی چند هزار ساله است و علوم انسانی و اجتماعیِ نحیف و عمدتا مصرف کننده فعلی در شأن این کشور نیست. علوم انسانی و اجتماعی ایران باید وارد عرصه بین‌المللی شود و به تدریج خود را تقویت کند تا بتواند با علوم انسانی و اجتماعی دنیا رقابت کند. در میراث علمیِ اسلامی ایرانی و در متون و آموزه‌های اسلامی‌ ظرفیت‌های بسیاری  وجود دارند که می‌توانند به مثابه پشتوانه در حوزه علوم انسانی نظریه پردازی و در قالب‌های امروزین و دانشگاهی ارائه شوند. ادبیات غنیِّ فارسی و اندیشه‌های دانشمندان و فیلسوفان و شاعرانِ حکیم ایرانی اعم از فردوسی، نظامی، سنایی، مولوی و ... مملو از ایده‌ها و بنیان‌های معرفتی است که می‌تواند در حوزه علوم انسانی و اجتماعی در قالب‌های امروزی مطرح شود و برای امروز مفید باشد و ظرفیت ارائه بین‌المللی داشته باشد. نهج البلاغه و نهج السعاده یک ظرفیت بزرگ علمی و پژوهشی است که می‌تواند نظریه پردازی شود و در دنیای امروز مطرح باشد اما مسئله این است که ما اصلا در دنیای امروز حضور نداریم. شما امروز هر مرکز مهم دانشگاهی و پژوهشی در دنیا را بررسی کنید استادان متعددی از کشورهای در حال توسعه می‌بینید که دولتشان آن‌ها را فرستاده و تامین مالی می‌کند. آن‌ها از این طریق هم با مباحث روز دنیا آشنا می شوند و هم اقتضائات رقابت‌های بین‌المللی را درک می‌کنند ولی در این مراکز و دانشگاه‌ها به ندرت یک ایرانی دیده می شود که از طرف دولت ایران اعزام شده باشد. قوانین و حمایت‌های ایران از فرصت‌های مطالعاتی در مقایسه با کشورهای مشابه بسیار ناچیز و تقریبا هیچ است در حالی که امروزه تمام دولت‌ها و حکومت‌ها سرمایه‌گذاری‌های کلانی برای تحقیقات علوم انسانی و اجتماعی و حضور دانشجویان و استادان خود در دانشگاه‌های مهم دنیا انجام می‌دهند تا بتوانند با متفکران جهانی تبادل علمی داشته باشند و علوم انسانی و اجتماعی خود را در دنیا مطرح کنند. در ایران برای مثال دانشگاه تهران یکی از کارهایی که کرده این است که برای ارتقای اساتید آنها را الزام کرده مجلات خاص خارجی مقاله چاپ کنند بدون این که زمینه ها و الزامات آن را فراهم کند یا کارشناس و دستیاری در اختیار استادان بگذارد، یا اعتبار پژوهشیِ مورد نیاز را بدهد.  یعنی عملا هیچ کمکی نمی کند و نمی تواند بکند چون دانشگاه ها هم تابع الزام ها و سیاست ها و خط مشی های خارج از دانشگاه هستند و آن الزام ها و شرایط و سیاست ها اغلب مبنای علمی و عقلی و تخصصی برای رشد علوم انسانی و اجتماعی ندارند. در کشورهای مختلف دنیا از چین و ژاپن گرفته تا کشورهای اروپایی و آمریکا، استادان اعتبارات پژوهشی خیلی بالایی دارند، در حدی که ما شرمنده می شویم بگوییم در دانشگاه تهران گرنت یا اعتبار پژوهشی داریم. روشن است در چنین شرایطی استادان و پژوهشگران ایرانی هیچگاه نخواهند توانست در عرصه علوم انسانی و اجتماعی در دنیا حضور داشته باشند چه برسد که رقابت کنند و اندیشه‌ها و تفکرات ایرانی و اسلامی را آنجا مطرح کنند.

پس در اینجا به نوعی به نهادهای سیاستگذار و تصمیم گیر می‌رسیم.
بله همینطور است، و مشکل اصلی این است که علوم انسانی و اجتماعی دغدغه نهادهای سیاستگذار و تصمیم گیر ذیربط نیست، آن‌ها بیشتر دغدغه سیاسی دارند، و بسیاری نیز تخصصی در حوزه علوم انسانی و اجتماعی ندارند. از طرف دیگر وزارت علوم به عنوان مهمترین سازمان اثر گذار در این حوزه، همیشه یک نگاه درجه چندم به علوم انسانی و اجتماعی داشته است چرا که در طول تاریخ وزارت علوم، تقریبا همیشه متخصصان علوم پایه و فنی مهندسی یا پزشکان مدیریت داشته‌اند و به نظر می‌رسد این وزارت خانه در سیاستگذاری و مدیریت علوم انسانی و اجتماعی موفق نبوده است و مدیران ارشد وزارت علوم در دوره‌های مختلف تصویر دقیق و روشنی از علوم انسانی و اجتماعی نداشته‌اند در حالی که اغلب فکر می‌کردند دارند. کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس یا شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز بیشتر دغدغه‌های سیاسی و فرهنگی دارند و کم‌تر دغدغه‌های علوم انسانی و اجتماعی در آن‌ها و جود دارد. به نظرم یکی از راه‌های برون رفت از این مشکل این است که حوزه فرهنگی و تبلیغی و ترویجی در این نهادها از سیاستگذاری علمی و پژوهشی علوم انسانی و اجتماعی جدا شود و فقط متخصصان علوم انسانی و اجتماعی به دور از گرایش های سیاسی برای آن سیاستگذاری و قانونگذاری کنند. ما از سال 84 و به خصوص 88 به این طرف به تدریج شاهد شکل گیری یک جریان ضد علم و ضد تخصص در کشور هستیم. جریانی که در داخل جامعه علمی کشور است و در نهادهای متصدی علم هم حضور دارد و برخی از منادیان آن عضو هیأت علمی دانشگاه هم هستند ولی وجوه سیاسی و شعارگرایی و سطحی نگری در آن غالب است و به نظر می‌رسد بینش یا اعتقاد چندانی نسبت به ضرورت و اهمیت علوم انسانی و اجتماعی نداشته باشند و می توان آن را «عوام گرایی نخبگانی» نام نهاد. این جریان ضد علم آسیب زیادی به علوم انسانی و حوزه پژوهش زده که می‌توان نمونه‌های مختلف آن را استخراج کرد و نشان داد.

شاید نظر آنها و بسیاری از مدیران این است که علوم انسانی و اجتماعی انعکاس دهنده نیازها و واقعیت‌های جامعه نیست. آیا به نظر شما هست؟
فرض را بر این می‌گذاریم که بخش عمده‌ای از علوم انسانی و اجتماعی ما منعکس کننده نیازهای جامعه نیست یا در حل مشکلات جامعه ناتوان است. اما بخش دیگری از این علوم و متخصصانِ آن، هم نیازهای جامعه را منعکس می‌کنند و هم توانایی ارائه راه حل برای حل نیازهای جامعه را دارند و هم می‌تواند به حل مسئله‌ها و مشکلات کمک کنند، حال پرسش این است که از همین مقدار هم چقدر از سوی دولتمردان و حاکمان و تصمیم‌گیران استقبال و استفاده شده است؟ همان تعداد محدود از متفکران و استادان علوم اجتماعی کشور که قادر هستند واقعیت های جامعه را درک و مسئله‌های مختلف را حل کنند تا چه در حد سیاستگذاری‌ها حضور دارند و تا چه حد حرف و نظر آن‌ها و نتایج یافته‌هایشان برای تصمیم‌گیران ملاک است؟ پاسخ روشن است، تقریبا هیچ یا اندک و یک دلیل آن همان «توهم دانایی» است. ابتدا باید از سوی دولت و نظام سیاسی تقاضا برای دریافت نظرات و راه حل مسائل از صاحبنظران علوم انسانی و اجتماعی وجود داشته باشد. جامعه‌ای که در بدویت پژوهشی به سر می‌برد و «توهم دانایی» دارد، اصلا احساس نیاز نمی‌کند که علوم انسانی و اجتماعی را به کار ببندد چه این علوم انسانی قادر باشند مسائل و مشکلات را حل کنند و چه قادر نباشند. در هر حال تقاضای جدی و ساختاری از سوی سیاستگذاران وتصمیم گیران برای بهره‌مندی از علوم انسانی و اجتماعی وجود ندارد.

به نظر شما جریان‌هایی چون بومی‌سازی علوم انسانی که در دهه‌های گذشته در فضای فکری کشور ایجاد شده‌اند چه دستاوردی برای علوم انسانی و اجتماعی داشته‌اند؟
ایده علوم انسانی و اجتماعیِ بومی ایده بسیار درست و ضروری برای کشور بود که دچار سیاست زدگی و قربانیِ آن شد. به عبارت دیگر، گروه‌ها و جریان‌های سیاسی و رسانه‌ها وارد بحث تخصصی و مهم بومی سازی شدند و آن را سیاسی و خطی و جناحی کردند و به تسویه حساب و کوبیدن این و آن پرداختند و هر کدام اهداف خاص خودشان را دنبال کردند، در اصل هیچکدام دنبال بومی سازی این علوم نبودند چون نه توان آن را داشتند و نه اغلب قدرت درک آن را. سخن زبان حال علوم انسانی و اجتماعی کشور این است که گروه ها و جریان‌های سیاسی اجازه بدهند این بخش از جامعه علمی سرنوشت خودش را تعیین کند و راه خود را برود. خاصیت حزب و گروه و خبرگزاری و روزنامه‌هایی که به این جریان‌ها متصل هستند این است که دنبال روزمرگی و فضاهای رسانه‌ای و جوسازی‌های مقطعی باشند چرا که ذات و کار ویژه آن‌هاست. اما علوم انسانی و اجتماعی این گونه نیست، موضوع مهمی مثل خلق علوم انسانی و اجتماعی بومی به آرامش و تفکر و تامل و تعمق از یک سو، و بودجه های کافی از سو ی دیگر نیاز دارد و باید چشم انداز چند دهه ای و چند قرنی برای خودش تعریف کند. بنابراین جریان‌های سیاسی کشور باید دست از سر علوم انسانی و متفکران و محققان آن بردارند. این جریان ها اگر چه ممکن است با انگیزه خدمت وارد شوند ولی با ورود خود نه تنها خدمتی نمی‌کنند بلکه به شدت به این علوم هم آسیب می‌زنند. یکی از موضوعات همین بومی‌سازی است که به عنوان یک بحث تخصصی و مهم باید به متخصصان علوم انسانی و اجتماعی کشور واگذار شود. بومی سازی کاری عمیق است که در دراز مدت و چند دهه به ثمر می‌رسد نه به گونه ای که عده‌ای گمان می‌کنند با برگزاری چند جلسه و مصاحبه و همایش می‌توان بومی سازی انجام داد. تولید علوم انسانی و بومی کردن آن قواعد خاص خودش را دارد و تا علوم انسانی و اجتماعی از سیاست جدا، و استقلال آن به رسمیت شناخته نشود، جان نخواهد گرفت.

بگذارید نگاهی هم به عرصه نشر آثار بیاندازیم، شما جریان‌های حاکم در فضای نشر و ارتباط آن با چرخه تولید را چقدر در وضعیت علوم انسانی مهم می‌دانید؟
جریان‌های حاکم در فضای نشر تابع و عَرَضی هستند و جریان‌های موجود در فضای تولید متبوع و ذاتی. هر گونه تغییر و تحول در حوزه نشر تابع تغییر و تحولات عمیق تر در حوزه تولید دانش و اندیشه است. تولید دانش و اندیشه و نظریه در حوزه علوم انسانی و اجتماعی اقتضائات ویژه خود را دارد که تابع علل و عوامل دیگری است و چندان تابع بازار نشر نیست ولی بازار نشر تابع حوزه تولید دانش و اندیشه است. ما فارغ از بحث انتشار، ابتدا باید بتوانیم اندیشه و دانش و نظریه تولید کنیم. ممکن است هدف بسیاری از پژوهش های علوم انسانی و اجتماعی ضرورتا نشر نباشد. با این حال چون در مجموع در عرصه تولید دانش قوی و پربار نیستیم طبیعی است که این ضعف خود را در عرصه نشر هم نشان داده است. اگر تولید دانش و اندیشه و نظریه رونق گیرد و پررنگ باشد نشر هم رونق خواهد گرفت و مشکل پیشی گرفتن آثار ترجمه بر تألیف نیز حل می شود. حدود بیست سی سال پیش کتاب‌های تخصصی را در تیراژ دو هزار جلد را منتشر می‌کردند اما الان این عدد به 200 نسخه رسیده است. در حالی که هم جمعیت و هم تعداد افراد تحصیل کرده و دارای مدارج علمی بیشتر شده، با اینحال تیراژ آثار تخصصی یک دهم شده است. یک دلیل می تواند رواج نسخه دیجیتالی آثار باشد ولی به نظرم یک دلیل مهم هم «بدویت پژوهشی» جامعه است که به خواندن کتاب احساس نیاز نمی‌کند. کسی که مدرک دکتری یا فوق لیسانس دارد، فقط مدرک دارد و پژوهشگر و متخصص نیست و در همان فرآیند کمّی گرایی این مدرک را گرفته تا در سازمانی که مشغول به کار است به او دکتر بگویند، اما مطالعه و تحقیق نیاز او نیست در نتیجه کتاب هم نمی خرد. بنابراین شایسته است اصل تمرکز بر تقویت تولید دانش و اندیشه باشد تا عرصه نشر هم به تبع آن بهبود پیدا کند.

پس به نظر شما مشکل در عرصه پژوهش موجب شده آمار کتاب‌های ترجمه از تالیف پیشی بگیرند؟
بله همینطور است. از آنجا که تولید دانش و اندیشه در علوم انسانی و اجتماعی بسیار دشوار است و بودجه و زمان و هزینه زیادی می‌طلبد، بهترین و آسانترین راهی که باقی می‌ماند استفاده از تولیدات فکری دیگران است. الان در وضعیتی هستیم که علوم انسانی و اجتماعی ما به نوعی در رکود نسبی است، قادر نیست آثار پرمایه که اقناع کننده مخاطب داخلی یا قابل رقابت بین‌اللملی باشد تولید کند در نتیجه از طریق ترجمه این خلاء را پر می‌کند. الان اگر موسسه‌ای بخواهد یک اثر عمیق و پژوهشی تولید کند باید چندین سال وقت با چند میلیارد بودجه صرف کند، نه آن بودجه را دارد و اگر هم داشته باشد درست و به آسانی هزینه نمی کند، و نه صبر و حوصله که چندین سال منتظر بماند، در نتیجه با هزینه کم‌تر دست به ترجمه می‌زند.

اگر بخواهیم یک آسیب شناسیِ همراه با ارائه راه حل در این زمینه داشته باشیم چه خواهد بود؟
من به برخی از مهمترین آسیب‌ها و راه حل‌ها اشاره می‌کنم، ضمن اینکه وقتی ما مسأله و مشکل را دانستیم یک قدم جلو هستیم و رفع و حل آن خودش راهکار است. نخست اینکه بودجه و منابع مالی در حدی که علوم انسانی و اجتماعی بتواند رشد کند و تأثیر گذار باشد تخصیص داده نمی‌شود. امروز ارقام بودجه‌های پژوهشیِ علوم انسانی و اجتماعی در کشورهای پیشرفته و در حال توسعه حیرت انگیز است در حالی که در ایران یک صدم بلکه یک هزارم آنها بودجه تخصیص داده نمی‌شود و همین اندک مقدار هم عمدتا درست هزینه نمی شود، اساسا در ایران درک نمی‌شود که تولید علوم انسانی و اجتماعی چقدر هزینه دارد. دوم اینکه مدیران و مؤسسات پژوهشی و ساختارها هم ظرفیت بالا و شایسته ندارند، ساختارهای پژوهشی و قوانین و مقررات در موسسات پژوهشی بسیار ضعیف و نحیف است و قادر نیستند پژوهش‌های عمیق یا کلان را مدیریت کنند. برای رشد علوم انسانی و اجتماعی و به تبع آن انتشار آثار ارزنده در این حوزه، این قوانین باید بازنگری و متناسب با تولید کارهای بزرگ تنظیم شوند. سوم اینکه خود جامعه علمیِ علوم انسانی و اجتماعی در داخل خودشان از چنان بینش و نگرش عمیق، و بلند نظری و سعه صدر، و خودساختگی برخوردار نیستند که بتوانند ببینند و تحمل کنند که همکارانشان پروژه‌های کلان و چند میلیاردی اجرا می‌کنند، در برخی موارد و برخی متخصصان و اصحاب علوم انسانی و اجتماعی نگاه‌ها بسته و کوته بینانه است. در موسسات علوم انسانی و اجتماعی پروژه یک یا چند میلیاردی به کسی واگذار نمی‌شود افق‌های دید، بسته‌تر و کوتاه‌تر از این است که بودجه کلان صرف و کارهای عمیق و بنیادین تحویل گرفته شود. چهارم اینکه در کشور ما پروژه‌های پژوهشی در فضای رقابتی واگذار نمی‌شوند و عمدتا روابط شخص یا توصیه یا وابستگی سیاسی و جناحی تعیین کننده است. قانونی هم وجود دارد که برخی سازمان‌ها و ادارات دولتی را موظف می کند بخشی از بودجه خود را برای پژوهش صرف کنند، این قانون هم معمولا صوری اجرا می‌شود یا بودجه‌ها در پژوهش‌های معمولی و گاهی ضعیف صرف می‌شود. پنجم این که شفافیت پژوهشی وجود ندارد. در آثار پژوهشی جامعه ایران از مراحل ابتدایی از جمله تایید و تعیین پروپوزال تا مراحل پایانی، فرایندها، معیارها، و نتایج، شفاف و در معرض دید عموم نیستند. ششم اینکه گاهی در ایران وقتی در عرصه پژوهش هزینه می‌کنند، انتظار دارند نتیجه فیزیکیِ آن را ببینند مانند عرصه مهندسی که سد و ساختمان و قطعه و دستگاه را می‌بینند. به همین دلیل برخی مدیران ارشد برنامه و بودجه می‌گویند وقتی ما در علوم انسانی هزینه می‌کنیم باید ببینیم چه نتیجه‌ای حاصل و تولید شده است و اساسا درک نمی‌شود صرف هزینه در علوم اجتماعی و انسانی در چه مواردی خود را نشان می‌دهد که پرداختن به آن نیازمند بحث جداگانه ای است. در چینی شرایطی طبیعی است که دانش و اندیشه های جدید و عمیق و اثرگذار تولید نشود و این خلا از طریق ترجمه جبران ‌شود و جامعه علمی به سوی استفاده از تولیدات و دستاوردهای فکری و فرهنگیِ سایر کشورها و عمدتا غرب برود، در این روند، علوم انسانی و اجتماعی کشور هر روز بیشتر در موضع ضعف قرار خواهد گرفت و تفکر و رویکرد و نگاه دیگران بیشتر بر او غالب خواهد شد.

به عنوان آخرین پرسش شما وضعیت آینده علوم انسانی کشور را با توجه به شرایط کنونی و گسترش شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی چطور می‌بینید؟
شبکه‌های اجتماعی و رشد حیرت انگیز ارتباطات و فضای مجازی همانند تیغ دو لبه‌ای است که هم فواید و آثار مثبت و هم آفاتی دارد. از جمله تبعات مثبت آن برای استادان و محققان علوم و انسانی و اجتماعی در دسترس قرار گرفتن منابع  مطالعه برای همگان است. همچنین استادان از طریق گروه‌های مختلف با سرعت در جریان افکار هم قرار می‌گیرند و هم افزایی علمی صورت می‌گیرد و اطلاع رسانی‌ها سریع و گاهی مستند صورت می گیرد. اما نسل‌های جدیدتر، بیشتر در فضاهایی سیر می‌کنند که کم تر علمی و عمیق است. اینکه دانشجویان کمتر در کتابخانه ها و بین قفسه کتاب‌ها حضور پیدا می‌کنند و به تورق منابع آثار متعدد در حوزه تخصصی خود نمی‌پردازند آسیب‌هایی دارد و می‌تواند به سطحی نگری و انتشار مطالبی که صحت و سقم آن مشخص نیست منجر بشود. خطرات و آفات فضای مجازی در بخش‌هایی توانسته دانشجویان را تحت تاثیر قرار دهد و آن‌ها را از نوشتن و نگارش باز دارد در حالی که تفکر و نوآوری، ارتباط مستقیم با نگارش دارد و قلم و نوع نوشتن هر فرد مهم است و یکی از آثار آن تولید اندیشه است، اما «کپی پیست» کردن که در این فضا بسیار رایج شده می تواند آسیب زا باشد و تحقیقات علوم انسانی و اجتماعی را تحت تاثیر قرار دهد. شایسته است اساتید محترم از دانشجویان بخواهند که ضمن استفاده از فضای مجازی و امکانات و اطلاعات گسترده آن، خودشان نیز دست به قلم ببرند و با ادبیات و سبک نگارش و تراوشات فکری خودشان مطلب بنویسند. از فضای مجازی و سایر منابع مطلب گرفتن و همان ها را ویراست کردن  و تغییر دادن و به گونه ای دیگر بیان کردن، کار بیگانه کردن و استفاده از حاصل تولید دیگران است و اخلاقی هم نیست. ما باید نسل‌های آینده علمی را به نوشتن با قلم خود و بر مبنای تفکر خودشان دعوت کنیم، چنانکه شاعرگفت: در زمین دیگران خانه مکن/ کار خود کن کار بیگانه نکن.

ایبنا

نظر شما